ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام. حافظ
به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب ِ لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب ِ مدام. حافظ
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل: گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی، منوچهری
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل: گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی، منوچهری
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است، سراج (از آنندراج)
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است، سراج (از آنندراج)
مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری، آنکه نام وی را به نیکویی می برند، (ناظم الاطباء)، شهره به خوبی، نامی، نام آور، خوش نام: از این دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیک نام، فردوسی، جهاندار داند که دستان سام بزرگ است و با دانش و نیک نام، فردوسی، همه نیک نامید تا جاودان بمانید با فرۀ موبدان، فردوسی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، داری از رسم و ره و سان ملوک نیک نام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر، سوزنی، زنده کند پدر را فرزند نیک نام نام پدر تو از پسر خویش زنده دار، سوزنی، بدین نیکی آرندم از دشت و رود زنیکان و از نیک نامان درود، نظامی، چو بیند نیک عهد و نیک نامت ز من خواهد به آیینی تمامت، نظامی، نکوسیرتی بی تکلف برون به از نیک نام خراب اندرون، سعدی، رفیقی که شد غایب ای نیک نام دو چیز است از او بر رفیقان حرام، سعدی، هم از حسن تدبیر و رای تمام به آهستگی گفتش ای نیک نام، سعدی، ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن هم نشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام، حافظ، دوستداران دوست کامند و حریفان باادب پیشکاران نیک نام و صف نشینان نیک خواه، حافظ، عمری است تا من در طلب هر روز گامی می زنم دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم، حافظ، - نیک نام شدن، به خوبی شهرت یافتن، به نیکی مشهور و معروف گشتن: نیک نام از صحبت نیکان شوی همچو از پیغمبر تازی بلال، ناصرخسرو، - نیک نام کردن، به خوبی معروف ساختن: که کردی مرا زاین جهان نیک نام بدین خوب چهره شدم شادکام، فردوسی
مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری، آنکه نام وی را به نیکویی می برند، (ناظم الاطباء)، شهره به خوبی، نامی، نام آور، خوش نام: از این دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیک نام، فردوسی، جهاندار داند که دستان سام بزرگ است و با دانش و نیک نام، فردوسی، همه نیک نامید تا جاودان بمانید با فرۀ موبدان، فردوسی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، داری از رسم و ره و سان ملوک نیک نام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر، سوزنی، زنده کند پدر را فرزند نیک نام نام پدر تو از پسر خویش زنده دار، سوزنی، بدین نیکی آرندم از دشت و رود زنیکان و از نیک نامان درود، نظامی، چو بیند نیک عهد و نیک نامت ز من خواهد به آیینی تمامت، نظامی، نکوسیرتی بی تکلف برون به از نیک نام خراب اندرون، سعدی، رفیقی که شد غایب ای نیک نام دو چیز است از او بر رفیقان حرام، سعدی، هم از حسن تدبیر و رای تمام به آهستگی گفتش ای نیک نام، سعدی، ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن هم نشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام، حافظ، دوستداران دوست کامند و حریفان باادب پیشکاران نیک نام و صف نشینان نیک خواه، حافظ، عمری است تا من در طلب هر روز گامی می زنم دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم، حافظ، - نیک نام شدن، به خوبی شهرت یافتن، به نیکی مشهور و معروف گشتن: نیک نام از صحبت نیکان شوی همچو از پیغمبر تازی بلال، ناصرخسرو، - نیک نام کردن، به خوبی معروف ساختن: که کردی مرا زاین جهان نیک نام بدین خوب چهره شدم شادکام، فردوسی
پستانداری است از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که بیشتر در هندوستان میزید. جثه این حیوان باندازه یک گوزن بزرگ است شاخهایش کوتاه و رنگ موهایش خاکستری متمایل به آبی است حیوانی است چابک و قوی که در مزارع و مراتع اطراف جنگلهای انبوه میزید این حیوان را بمنظور استفاده از گوشت و پوستش شکار میکنند: گاو نیله نیله گو
پستانداری است از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که بیشتر در هندوستان میزید. جثه این حیوان باندازه یک گوزن بزرگ است شاخهایش کوتاه و رنگ موهایش خاکستری متمایل به آبی است حیوانی است چابک و قوی که در مزارع و مراتع اطراف جنگلهای انبوه میزید این حیوان را بمنظور استفاده از گوشت و پوستش شکار میکنند: گاو نیله نیله گو