جدول جو
جدول جو

معنی نیل فام - جستجوی لغت در جدول جو

نیل فام
کبودرنگ، به رنگ نیل، نیلگون
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
فرهنگ فارسی عمید
نیل فام
نیل رنگ، کبود، به رنگ نیل:
آمد هلال روزه و بنمود روی خویش
مانند نعل زرین از چرخ نیل فام،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نیل فام
برنگ نیل کبود نیلگون
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
فرهنگ لغت هوشیار
نیل فام
به رنگ نیل، لاجوردی
تصویری از نیل فام
تصویر نیل فام
فرهنگ فارسی معین
نیل فام
کبود، نیلگون، نیلی رنگ، نیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
سیاه رنگ، سیاه گون، آنچه به رنگ سیاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک نام
تصویر نیک نام
کسی که نامش به نیکویی برده شود، خوش نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
به رنگ لعل، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است:
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام.
مولوی.
تا ندرد پردۀ غفلت تمام
تا نماند دیگ حکمت نیم خام.
مولوی.
بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام
که ناپخته نیکوتر از نیم خام.
امیرخسرو.
، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده:
شه آن چرم ناپختۀ نیم خام
بدرّد بخاید به حرصی تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام فرشتۀ رب النوع ابر و گران دود و نژم و ضیا است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام فرشتۀ موکل بر ابر و بخار. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
برنگ صندل. همرنگ صندل:
بر نمودار خاک صندل فام
صندلی کرد شاه جامه وجام.
نظامی.
رجوع به صندل و صندل گون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به رنگ لعل. لعلی. سرخ:
بدین چاره تا آن لب لعل فام
کنیم آشنا با لب پورسام.
فردوسی.
چو رخ لعل شد از می لعل فام
به گشتاسب هیشوی گفت ای همام.
فردوسی.
ببودند با خوبی و ناز و کام
چو گشتند شاد از می لعل فام.
فردوسی.
چو بشنید زآن بندگان این پیام
رخش گشت زین گفته ها لعل فام.
فردوسی.
ز شادی چنان تازه شد زال سام
که رنگش سراپای شد لعل فام.
فردوسی.
نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی
ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام.
کسائی.
چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام
کشد، گردد از خون شب لعل فام.
اسدی (گرشاسب نامه).
رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم
بقال و قیل همی لعل فام باید کرد.
ناصرخسرو.
روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
صوفی بیا که آینه صافی است جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را.
حافظ.
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ)
کنایه از ماه است که قمر باشد، کنایه از دمیدن صبح هم هست. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
نیله گاو، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به نیله گاو شود
لغت نامه دهخدا
آهوی سپیدپای، (ناظم الاطباء)، نیله گاو، نیله گو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کسی که با نیل رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، نیلگر
لغت نامه دهخدا
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) :
دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ
بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است،
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری، آنکه نام وی را به نیکویی می برند، (ناظم الاطباء)، شهره به خوبی، نامی، نام آور، خوش نام:
از این دخت مهراب و از پور سام
گوی پرمنش زاید و نیک نام،
فردوسی،
جهاندار داند که دستان سام
بزرگ است و با دانش و نیک نام،
فردوسی،
همه نیک نامید تا جاودان
بمانید با فرۀ موبدان،
فردوسی،
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین،
فرخی،
داری از رسم و ره و سان ملوک نیک نام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر،
سوزنی،
زنده کند پدر را فرزند نیک نام
نام پدر تو از پسر خویش زنده دار،
سوزنی،
بدین نیکی آرندم از دشت و رود
زنیکان و از نیک نامان درود،
نظامی،
چو بیند نیک عهد و نیک نامت
ز من خواهد به آیینی تمامت،
نظامی،
نکوسیرتی بی تکلف برون
به از نیک نام خراب اندرون،
سعدی،
رفیقی که شد غایب ای نیک نام
دو چیز است از او بر رفیقان حرام،
سعدی،
هم از حسن تدبیر و رای تمام
به آهستگی گفتش ای نیک نام،
سعدی،
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
هم نشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام،
حافظ،
دوستداران دوست کامند و حریفان باادب
پیشکاران نیک نام و صف نشینان نیک خواه،
حافظ،
عمری است تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم،
حافظ،
- نیک نام شدن، به خوبی شهرت یافتن، به نیکی مشهور و معروف گشتن:
نیک نام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال،
ناصرخسرو،
- نیک نام کردن، به خوبی معروف ساختن:
که کردی مرا زاین جهان نیک نام
بدین خوب چهره شدم شادکام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فهیم. بافهم. خوش فهم
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیاه فام. سیه رنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
رجوع به سیاه فام و سیاه شود
لغت نامه دهخدا
خجسته فال، نیک اختر، (ناظم الاطباء)، خوش طالع، (فرهنگ فارسی معین)، میمون، خجسته، فرخنده:
یافتستی روزگار امروز کن
خویشتن را نیک روز و نیک فال،
ناصرخسرو،
به تدبیر پیران بسیارسال
به دستوری اختر نیک فال،
نظامی،
بدانست پیغمبر نیک فال
که گبر است پیر تبه بوده حال،
سعدی
لغت نامه دهخدا
پیل فام، (فرهنگ فارسی معین)، پیل رنگ، فیل رنگ، پیلگون
لغت نامه دهخدا
نیلگونی، کبودی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به رنگ پیل، پیل گون، دارای رنگی چون رنگ فیل، پیل رنگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیل فلک
تصویر نیل فلک
نیل سپهر نیل خم آسمان گواژ مرخشگی (نحوست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیل فامی
تصویر نیل فامی
نیلگونی کبودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل فام
تصویر پیل فام
برنگ پیل پیلگون پیل رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری است از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که بیشتر در هندوستان میزید. جثه این حیوان باندازه یک گوزن بزرگ است شاخهایش کوتاه و رنگ موهایش خاکستری متمایل به آبی است حیوانی است چابک و قوی که در مزارع و مراتع اطراف جنگلهای انبوه میزید این حیوان را بمنظور استفاده از گوشت و پوستش شکار میکنند: گاو نیله نیله گو
فرهنگ لغت هوشیار
دارای فدی چون فیل پیل قدم: گور ساق و شیر زهره یوز تاز و غرم تگ پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
آن چه به رنگ سیاه باشد سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فام
تصویر شیر فام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل فام
تصویر لعل فام
لال فام سور سرخ برنگ لعل لعل وش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک فال
تصویر نیک فال
نیک اختر خجسته فال نیک اختر خوش طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل شام
تصویر نعل شام
نال شام سنب شب گواژ نو ماه
فرهنگ لغت هوشیار